محتاج تایید تو نیستند و تو هم همینطور
روزی یکی از مادران دهکده سراسیمه به سمت شیوانا که در حیاط مدرسه بود ، دوید و گفت :"شیوانا جان واقعا مردم از جان افتادم تو را به خدایت قسم یاری ام کن ! شیوانا علت را جویا شد و او گفت:" از بس که نگران رتق و فتق امور منزل ، حانه داری ،همسرداری ،فرزند پروری و به نحو احسن انحام دادن آنها هستم دیگر جانی برای خودم ، علایقم ، اشتیاقهایم و پرورش استعدادهای منحصر بفردم برایم نمانده است .از بس برای بقیه ی اعضای خانواده وقت میگذارم دیگر برای خودم هیچی نمی ماند نه انرژی نه وقت اخر این دیگر چه جور زندگی فلاکت باریست پس رشد خودم چه می شود؟"
شیوانا که با آرامش تمام به آن زن خسته ، نگران و بااستعداد گوش میکرد ،گفت:"ببین دخترم اگر دست از تایید بیش از اندازه ی اعضای خانواده ات برداری که در واقع مدلی از کنترلگریست و به آنها اعتماد کنی که کارهایشان را خودشان به نحو احسن میتوانند انجام دهند ،بار تو نیز سبک می شود و میتوانی به تایید خودت و انجام کارهای دلخواهت بپردازی ."
زن جوان که با حیرت به شیوانا می نگریست از او تشکر کرد و آرام آرام به سمت باغ نزدیک مدرسه رفت و به تاب خوردن پرداخت.
@Hebrahimifard