راست بگو و برایم نمان

راست بگو و برایم نمان 


روزی شیوانا در کنار یکی از شاگردانش که بشدت میگریست قرار گرفت و از او دلیل گریه و ناله اش را پرسید 


شاگرد گفت متوجه شده ام که دلیل همه ی ناکامیهای زندگی ام خودم بوده ام سخنی در نهانم با خودم داشتم که بدون اینکه ان را به یاد بیاورم داشتم زندگی اش میکردم و ان این بود دروغ بگو ولی برایم بمان 


از وقتی متوجه ی این کلام پنهانی خودم در خودم شده ام انگار سیاهی و تاریکی و دردی جانکاه تمام روح و جسم و روانم را در برگرفته است نمیدانم کی و چه وقت نجات پیدا میکنم ؟


شیوانا که در کنارش با عشق و آرامش گوش میداد گفت عزیزم تبریک و شادباش بر تو مبارکباد که پیروزی نزدیک است و نور اگاهی در وجودت تابیدن گرفته است تا وقتی نمیدیدی ان درد جانکاه بود و ادامه می یافت حالا که دیدی و صدایش را شنیدی 


یعنی به پایان رسیده است 


بلند شو و ارام بگیر که خورشید اگاهی در وجودت تابیدن گرفته است 

خورشید پس از تاریکترین لحظه میدرخشد طلوعت بر صحنه ی هستی مبارک باد 


شاگرد که متوجه شد با هر سختی آسانیست برای همه ی سختیها ،در دلش سپاسگزاری کرد و با ارامش از شیوانا قدردانی کرد.



@Hebrahimifard


@ShivanaNevisi

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.