راست بگو و برایم نمان
روزی شیوانا در کنار یکی از شاگردانش که بشدت میگریست قرار گرفت و از او دلیل گریه و ناله اش را پرسید
شاگرد گفت متوجه شده ام که دلیل همه ی ناکامیهای زندگی ام خودم بوده ام سخنی در نهانم با خودم داشتم که بدون اینکه ان را به یاد بیاورم داشتم زندگی اش میکردم و ان این بود دروغ بگو ولی برایم بمان
از وقتی متوجه ی این کلام پنهانی خودم در خودم شده ام انگار سیاهی و تاریکی و دردی جانکاه تمام روح و جسم و روانم را در برگرفته است نمیدانم کی و چه وقت نجات پیدا میکنم ؟
شیوانا که در کنارش با عشق و آرامش گوش میداد گفت عزیزم تبریک و شادباش بر تو مبارکباد که پیروزی نزدیک است و نور اگاهی در وجودت تابیدن گرفته است تا وقتی نمیدیدی ان درد جانکاه بود و ادامه می یافت حالا که دیدی و صدایش را شنیدی
یعنی به پایان رسیده است
بلند شو و ارام بگیر که خورشید اگاهی در وجودت تابیدن گرفته است
خورشید پس از تاریکترین لحظه میدرخشد طلوعت بر صحنه ی هستی مبارک باد
شاگرد که متوجه شد با هر سختی آسانیست برای همه ی سختیها ،در دلش سپاسگزاری کرد و با ارامش از شیوانا قدردانی کرد.
@Hebrahimifard
@ShivanaNevisi